گروه جهاد و مقاومت مشرق - بسیجی شهید حاج مسعود عسگری هشتم شهریور ۱۳٦۹ در محله ابوذر تهران و در خانوادهای مذهبی متولد شد.
وی فرزند دوم خانواده بود. مسعود عسگری به طور همزمان در دو رشته الکترونیک و حقوق مشغول تحصیل بود که به دلیل علاقه فراوانش به پرواز هر دو رشته را نیمهکاره رها کرد. از جمله مهارتهای این شهید میتوان به استاد خلبانی هواپیماهای سبک، استاد کار و نجات در ارتفاع، غواصی، سنگنوردی، صخرهنوردی، چتربازی، تخصص در تعمیر موتور و قایق و... اشاره کرد.
وقتی از بچههای محله ابوذر درباره خصوصیات اخلاقی مسعود میپرسیم، غالبا با کلماتی از قبیل باهوش، کنجکاو، خوشرو، ورزشکار، کمحرف، بیریا، آرام و صبور، بااخلاص، ولایی و عاشق امام خامنهای، بسیجی فعال و... از او یاد میکنند. مسعود در این دنیا فقط ۲۵ بهار را تجربه کرد و 21 آبان 1394 در شب جمعه اول ماه صفر، در منطقه عملیاتی حلب سوریه به فیض شهادت رسید. همراه وی سه تن دیگر از دوستانش به نامهای احمد اعطایی، سیدمصطفی موسوی و محمدرضا دهقان امیری هم به فیض شهادت نائل شدند که این چهار شهید والامقام به شهدای اربعه حلب شهرت یافتند. پدر مسعود، حاج صفدر عسگری که خود از رزمندگان دفاع مقدس است، برایمان از شهید میگوید.
***
شهید عسگری از همان اوایل کودکیاش به مسجد و هیئت علاقه نشان میداد. من هم تشویقش میکردم و خیلی خوشحال میشدم که میدیدم در این مسیر حرکت میکند. فکر میکنم ۱۴ ساله بود که وارد بسیج شد و در پایگاه حسینیه یومالغدیر فعالیتش را شروع کرد. بعد از مدتی هم در مسجد ناظریه فعالیت کرد تا اینکه در حدود سن ۱۶ سالگی وارد یگان فاتحین شد و در آنجا آموزشهای تخصصی و حرفهایاش را شروع کرد. او تلاشهای زیادی برای تجهیز و توسعه قسمتهای آموزشی یگان انجام داد و در حین فراگیری به نیروهای جدید هم آموزش میداد. ایشان همزمان در یک شرکت معتبر کار در ارتفاع مشغول به کار شده بود که درآمد مناسبی هم داشت. در امتداد این فعالیتها مقدمات اعزام به عراق هم برایش فراهم شد و پس از چند دوره حضور در عراق، عازم جبهههای سوریه شد.
مسعود از همان اول نوجوانی عضو پایگاه بسیج مسجد یومالغدیر بود. در برنامههای فرهنگی مسجد حضور فعال داشت. در مراسمهای مختلف مثل مسجد ارگ و سخنرانیهای حجتالاسلام پناهیان که شنبهها در مسجد یومالغدیر برگزار میشد و هنوز هم کمافیالسابق ادامه دارد، شرکت میکرد. شبهای ماه رمضان مقید بود در مراسمات احیای مسجد ارگ حاج منصور ارضی شرکت کند. در زمان فتنه ۸۸ هم ایشان به عنوان بسیجی فعال در میدانهای مختلف تهران حضور داشت. بصیرت و ولایتمداری شهید قطعا خیلی بیشتر از برخی رجال سیاسی بود. تحلیلهایی که از مسائل روز جامعه داشت، از سن و سال خودش هم فراتر بود. در تهذیب نفس به شدت مراقب خودش بود.
هیچ وقت نشد ایشان بیاید از کارهای خودش تعریف کند. شدیدا ریاگریز بود. تا جایی که مثلا ما میدیدیم قبل از صبح از خانه بیرون میرود. ولی نمیدانستیم کجا میرود تا اینکه یکی از همسایهها گفت آقا مسعود هرروز در نمازجماعت صبح مسجد حاضر است. بیشتر موفقیتها و افتخاراتش را از زبان دوستانش میشنیدیم. به خصوص بعداز شهادتش. در سوریه هم برنامههای هیئت را در همان یگان که بودند برگزار میکردند و بنا به گفته همرزمانش، ایشان در روزهای آخر، خیلی کم حرف شده بود و آن روحیه پرانرژی و شوخیها و خندههایش کم شده بود و بیشتر در حالت سکوت و خلوت و تهجد بود.
فراوان. ایشان در ورزشهای گوناگون صاحب مهارت بود. در بسیج، ورزش پینت بال را شروع کرد تا آنجا که به عنوان مربی به پایگاههای مختلف منطقه میرفت. در ورزشهای رزمی و دفاع شخصی هم پیشرفتهایی داشت. در شنا موفق شد پس از طی مراحل آموزشی در حد حرفهای و به عنوان غواص و غریق نجات تا عمق ۲۵ متری خلیجفارس وارد شود و شنا کند. کسی که با شنای در عمق آشنا باشد، میداند فشار آب در عمق چهار متر به بعد زیاد میشود. شنا در عمق ۲۵ متر کار کمی نیست. بعد از آن از فدراسیون شنا گواهینامه پایان دوره غواصی را دریافت کرد.
در ورزش صخرهنوردی هم مهارت داشت و آموزشهای حرفهای و تخصصی دیده بود. در پرواز همینطور. در این مدت ۱٦ سال شاید ایشان هیچ کاری را بیشتر از پرواز انجام نداده بود. هم با پاراگلایدر، هم با جایروکوپتر و تا سطح استاد خلبانی هم پیشرفت داشت. در پریدن و چتربازی هم مهارت داشت. هرسال در راهپیمایی ۲۲ بهمن در میدان آزادی آقا مسعود پرش با چتر داشت. در همه این ورزشها هم گواهینامه مهارت گرفته بود. در یادگیری و مهارت کم نظیر بود. این را اساتیدش میگفتند. البته بگویم خیلی از اینها را ما بعداز شهادتش فهمیدیم. از دوستانش و از عکسهایش که به دست ما میرسید، از شهرهای مختلف. یادم نیست از خودش تعریف کرده باشد. کمحرف بود و پرکار. گاهی از چهرهاش متوجه میشدیم که چقدر کار کرده. ولی خودش چیزی نمیگفت.
ایشان مستقیم به من چیزی نگفت. ولی با مادرش هماهنگ کرده بود و تاکید کرده بود که این موضوع به عنوان یک راز باید بماند و تا قبل از اینکه خبر شهادتش از تلویزیون پخش شود و یا به هر طریقی متوجه شوند، کسی نفهمد که به سوریه رفته است. البته من خودم از رفت و آمدهای روزهای آخرش کمکم متوجه شده بودم.
حال و هوایش عوض شده بود. روز آخر دیدم دارد ساکش را میبندد. آن ساک را مخصوص مسافرت خارج کشور خریده بود و با آن فقط یکبار به حج رفته بود. آنجا مطمئن شدم که دارد میرود سوریه. خودش قبل از اینکه من چیزی بگویم، با لبخند گفت برمیگردم. من البته راضی بودم و خوشحال از این بابت که پسرمان دارد در این راه حرکت میکند. چند روزی در رفت و آمد بود تا کارهایش را تنظیم کند. تا اینکه یک روز با ما خداحافظی کرد و با پرواز مستقیم به سوریه رفت برای جنگ. البته چون من خودم هم در بسیج محله فعالیت دارم، با پیگیریهایی که کردم متوجه شدم که به چه طریقی و با کدام یگان رفته به واسطه بعضی دوستان هم از وضعیتش اطلاع حاصل میکردیم. در سوریه نزدیک چهل روز حضور داشت و در این مدت هم گاهی به ایران رفت و آمد میکرد.
حدود 10 روز قبل از شهادتش زنگ زد و با من و مادرش و برادرانش صحبت کرد. من هم میگفتم خدا حافظت باشد. مواظب خودت باش. ایشان به لحاظ محدودیتهای امنیتی خیلی نمیتوانست صحبت کند و هرچه میپرسیدیم میگفت نمیدانم. مثلا میگفتیم الان کجایی؟ میگفت نمیدانم. ما هم فقط برایش دعا میکردیم و سفارش میکردیم که مواظب خودش باشد.
ایشان در حومه حلب و در آستانه ورودی شهر العیس به شهادت رسید. کل مدت زمانی که ایشان در سوریه حضور داشت حدود دو ماه بود. دوستان و همرزمانش برای ما تعریف میکنند که آنجا هم خیلی محکم و با جسارت میجنگید. در شب عملیات هم که شب جمعه اول ماه صفر بود، جزو ستون اول نیروهای عملیاتی بود. در روز آخر در کمین دشمن قرار گرفتند و به شکل غافلگیرانه و با سلاحهای جنگی نامتعارف به شهادت رسید. همراه مسعود، سه نفر دیگر از همرزمانش به نامهای شهید احمد اعطایی، شهید سید مصطفی موسوی و شهید محمدرضا دهقان امیری هم به شهادت رسیدند.
از طریق بسیج محل، حوزه ۲۵۱ مطلع شدیم. به مسئول حوزه اطلاع داده بودند که به ما خبر بدهند. شهید عسگری پنجشنبه شهید شده بود. روز جمعه خبر شهادتش را برایمان آوردند. باورش برای خودشان هم سخت بود. چند بار بررسی کردند. نمیخواستند باور کنند که شهید عسگری همان مسعود است. وقتی هم که به منزل ما آمدند، من مسجد بودم. بلافاصله با اطلاع مادر آقا مسعود یک نفر آمد مسجد و طی مراسمی خبر شهادت مسعود را اعلام کردند.فردای همان روز جنازه را به تهران منتقل کردند.
در تشییع جنازه جمعیت خیلی زیادی آمده بودند و واقعا باشکوه برگزار شد. حجم جمعیت، تکریم و احترام جمعیت به خانواده و مراسم مثال زدنی و بیادماندنی بود. یک شب جنازه شهدا را در امامزاده حسن نگه داشتند و مراسم شبی با شهدا برگزار کردند و تا صبح مردم میآمدند و زیارت میکردند. فردایش جنازه را بردند در ستاد نیروی هوافضای سپاه تشییع کردند. فرماندهان ارشد سپاه و نیروی مقاومت برای تسلیتگویی به منزل ما میآمدند و از خاطرات شهید میگفتند. به خصوص سردار حاجی زاده که خیلی از شهید تجلیل میکرد. تا چند روز منزل ما محل رفتوآمد قشرهای مردم و مقامات سیاسی و نظامی شده بود. مسئولین میآمدند. آقای شهردار هم آمدند.
رئیسجمهور سابق جناب آقای احمدینژاد هم آمدند. مراسمات متعددی برگزار شد. علاوه بر مراسمی که ما گرفتیم، چند مراسم شب هفت برگزار کردند، چند چهلم گرفته شد. بحمدالله تجلیل خیلی خوبی از شهید شد و بازتاب زیادی داشت. البته این نکته را هم اضافه کنم که بعضی از افرادی که تا آن روز اصلا با ادبیات مقاومت و شهادت بیگانه بودند، وقتی که در این مراسمهای آقا مسعود شرکت کردند، همین حضورشان دلیلی شد برای اینکه اینها هم بروند و به عنوان مدافعان حرم ثبتنام کنند و آموزش ببینند و جذب بشوند و به سوریه اعزام شوند. خیلی دیگر از دوستان آقا مسعود هم که مثل خودش بسیجی بودند و انصافا در همه آن مراسمات هم خیلی زحمت کشیدند، میآمدند به بنده میگفتند ما به مسعود متوسل شدیم و خواستیم اعزام ما را هم درست کند و حالا حاجت گرفتیم. یعنی ایشان بعد از شهادتش، کلی نیرو آورد پای این پرچم و این فرهنگ.
در بین گفتههای مثبت، گفتههای منفی هم وجود دارد. ما هم برای اینها پاسخ داریم. ما معتقدیم حضور امروز مدافعان حرم در جبهه سوریه از حضور رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس بهمراتب برجستهتر و بااهمیتتر است. در دفاع مقدس از جامعه ایران و نظام اسلامی دفاع شد. آن روزها البته موضوع شکل گیری نهضت جهانی اسلام خیلی مطرح نمیشد.
بهدلیل اینکه آن زمان بحث جبهه مقاومت مثل امروز تبیین نشده بود. ولی الان با موج بیداری اسلامی و فراگیر شدن تفکر انقلاب اسلامی در کشورهای مختلف، موضوع صدور انقلاب و نهضت جهانی اسلام خیلی بهتر از قبل مورد شناخت و پذیرش افکار عمومی قرار گرفته است. امروز دفاع در جبهه سوریه و عراق بهمعنای واقعی کلمه، دفاع ملی است، بهعلاوه تقویت جبهه مقاومت و بیداری اسلامی و دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام. این تکفیریها هرجا پایشان باز شود، اولین کاری که میکنند تخریب و توهین به قبور بزرگان دینی و اماکن مقدس مسلمانان است . خوب اینها برای هر مسلمان باغیرت خیلی مهم است. ما قطعا نمیتوانیم بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و تماشا کنیم که آنها العیاذبالله به حرم اهل بیت علیهم السلام اهانت کنند. بنابراین و با این نگاه میتوان گفت حضور مدافعان حرم خیلی ضروری و مؤثر است.
یعنی اگر رهبری فرمان بدهند، همه ما میرویم و باید برویم. همانطور که عرض شد، به سه دلیل. اول ضرورت دفاع ملی و دور کردن تهدید، دوم عرق مذهبی و دفاع از حرم اهل بیت و سوم، تقویت جبهه مقاومت. کسانی که اهل مطالعه هستند و بخصوص مسائل انقلاب و دفاع مقدس را پیگیری میکنند میدانند که سوریه از همان اول، چه در انقلاب و چه در دفاع مقدس در کنار ایران بود. هر زمانی که شهید چمران و فرماندهان دیگر ایرانی در لبنان در تنگنا قرار میگرفتند دولت وقت سوریه حاضر میشد و کمک میکرد. حالا میشود ما سوریه را تنها بگذاریم؟ مطمئنا هدف تکفیریها بعد از سوریه و عراق، خود ما هستیم. ما مرزهایمان را هزاران کیلومتر دورتر کردیم. این کار کمی نیست.
این یک هنر و راهبرد بزرگ در دنیای امروز است. در روایات اسلامی هم به این استراتژی مهم تاکید شده که با دشمنان خود در بیرون مرزهایتان بجنگید. این شیوه پیامبر اسلام در غزوات هم بود. در نهج البلاغه هم امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند که هر ملتی درون خانهاش مورد هجوم دشمن قرار گرفته خوار شده است. ما این همه پاسخهای محکم و استدلالهای قوی داریم برای حضور فرزندانمان در سوریه. همه میدانند که اگر ما نرویم، آنها به داخل کشور ما میآیند. البته ما این خوردهگیریها را خیلی کمتر شنیدیم و بیشتر کسانی که میآیند به ما میگویند خوش به سعادتتان. شما چکار کردید که پسرتان موفق شد؟ ما هم میخواهیم به سوریه برویم و یا بچههایمان را بفرستیم. از ما خواهش میکنند که کمکشان کنیم. این نگاه بحمدالله امروز در جامعه پررنگتر است. ضمن اینکه البته این حرفهای منفی هم از اول بوده. مگر به پیامبر ایراد نمیگرفتند؟ مگر در طول تاریخ این حرفها نبوده؟ ولی وقتی ما به راه خودمان و هدف خودمان ایمان و یقین داشته باشیم، جواب قاطع هم برای این جماعت داریم و این حرفها قطعا نمیتواند خللی در اراده ما ایجاد کند. إنشاءالله.
اگر انقلاب اسلامی نمیشد، تکلیف دیگری داشتیم. ولی امروز که در فضای انقلاب اسلامی تنفس میکنیم، تکلیف مان به مراتب سختتر است. این اتفاقاتی که در کشور دارد میافتد و ما در تلویزیون میبینیم و میشنویم، خیلی ما را اذیت میکند. خیلیها از راه خارج شدند. راه و هدف را گم کردند. اصل، اسلام است. اصل، خون شهداست. اصل، ولایت فقیه است. اگر این سه اصل را مبنا و محور حرکت خودمان قرار دهیم، به تکلیف مان درست عمل میکنیم. اینهایی که به آمریکا اعتماد میکنند، به دشمن اعتماد میکنند، با دشمن دست میدهند، معلوم است که از این سه اصل فاصله گرفتهاند. اینها ما را اذیت میکند. این حقوقهای نجومی از بیتالمال مسلمین است. اینهایی که حقوق چند صد میلیونی میگیرند، از کجاست؟
خودشان میگویند حق ما از سفره انقلاب است. کدام سفره؟ شهدا خودشان را متعهد و مدیون انقلاب میدانستند. همه ما بدهکار به این انقلاب هستیم، نه طلبکار! از آن طرف بدعتهایی که ایجاد میکنند، گاهی میبینیم حتی امام راحل را هم تحریف میکنند. خیلی عجیب است. ولی متاسفانه امروز دارد این اتفاق میافتد. چه بر سر این کشور آمده؟ استکبارستیزی چه شد؟ آرمانها چه شد؟ هنوز خون شهیدان، تازه است. اگر از شهدا فاصله بگیریم، اگر تابع رهبری نباشیم، همین شهید فردا جلو ما را میگیرد. خوب، این شهید برای چه رفته؟ برای همین راه و همین اصول رفته. این پیام ماست. تا آخر هم روی این حرفمان هستیم. هرجا هم لازم باشد ایستادگی میکنیم. حتی اگر برایمان هزینه داشته باشد، باز هم این حرفها را میزنیم. چون اعتقاد ما همین است.